هپروت / حسین ثاقبی

زندگی در روستاهای دوردست و در ییلاقات از این رو جالب بود که روزش روز بود و شبش شب. از رادیو و تلویزیون و مهم‌تر از همه از برق و تلفن خبری نبود.

 

 

اختصاصی/صبح رانکوه-حسین ثاقبی:زندگی در روستاهای دوردست و در ییلاقات از این رو جالب بود که روزش روز بود و شبش شب. از رادیو و تلویزیون و مهم‌تر از همه از برق و تلفن خبری نبود. و یکنواختی آن برای چندین روز زیبا بود. در این شبها و روزهای یکنواخت چنان به شوق و ذوق می‌آمدم که دوست داشتم همه سگهایی که شبها پارس می‌کردند و وقت خواب را بدون دغدغه کار فردا یادآور می‌شدند و همه خروسهایی که با آوازشان صبح از خواب بیدارم می‌کردند و برخلاف زنگ ساعتهای زنگدار آن زمان، اندیشه مسئولیتهای اداری و شغلی را گوشزد نمی‌کردند، عاشقانه ببوسم.
صبح از خواب بلند می‌شوی و مسیر چشمه را قدمزنان طی می‌کنی و به تماشای آب زلالش می‌نشینی که با طمأنینه و با آرامش از سوراخ زمین سنگی بیرون می‌زند و خنکا و طراوتش را به دست و صورتت می‌بخشد وقتی آب به صورتت می‌پاشی و با خیره‌شدن به تصویر خودت در آب آیینه‌گونش که اکنون به امواج تبدیل شده‌اند تو را به درون خودش و خودت می‌برد و نشئه و بی‌خبر از وجود و حضور خودت در عالمی بی‌وصف سیر می‌کنی تا اینکه سرمای آبی که تا مغز استخوان پایت که در چشمه افتاده، رسوخ کرده، به خودت می‌آورد که بر پایت نشسته‌ای نه بر ابر آسمان.
کوزه غبارگرفته‌ات را از آب چشمه پر می‌کنی و سلانه سلانه با آفتابی که قرار است پوست صورتت را برنزه کند راه خانه را در پیش می‌گیری تا سفره نان و سرشیر و عسل و چای را بیش از این منتظر نگذاری که مادر سفارش اکید داده بود معصیت است.

 

 

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *