تابش نور آفتاب و بازتابش آن از روی برف چنان چشم را میزد که تا حد کورشدن پیش میرفت و این حالت را اصطلاحا «سفیده بَزئه» (سفیدک زده) میگفتند که همان «برفسوز» بود. پوشاک مناسب زمستان معمولا لباس (کت و شلوار) پشمی بود. پشم آب را در خود جذب نمیکرد و به راحتی خشک میشد.
اختصاصی/صبح رانکوه-حسین ثاقبی: «گوشکولاه» (کلاه گوشی) که مکعبی و دو وجهش درازتر بود که گوشها و بناگوش را میگرفت و با بند بلندش به کمر بسته میشد تا باد آن را از جا نَکَند. «دَسجوروف» (دستکش)، «چَمیش پاتأوه» (چموش پاتاوه) از جمله پوششهایی بود که به کار میرفت. وقتی باد روی سطح برف انباشته میوزید خردهبرفها را روی آن میسراند که «پابورانی» نام داشت.
همیشه باید در اینجور هوا و مسیر، خوراکی کمحجم و پرکالری بهویژه جیره خشک مثل خشکبار همراه داشتند و باید تمام اعضا و جوارح در حرکت باشند بهویژه «چَکَن» (چانه). تا خواب، فرد را نفریبد و درنرباید و به مرگ نبرد.
درنگ بیهوده در میان راه جایز نبود. چون راه، دشمن بود و باید هرچه سریعتر بر آن فائق میآمدند و به منزل و «سرمنزل» (مقصد) می رسیدند. در کودکی و نوجوانی هرگاه خود را به خستگی میزدیم تا از منظره زیبای دشت و دمن لذت ببریم یا به تماشای زیباترین پروانههای دنیا بنشینیم یا به رمز موفقیت حشره پرکاری که باری سنگینتر از خود را حمل میکرد پی ببریم- آنچه در مورد تیمور لنگ میگفتند که ۶۳ بار، افتادن بار مورچهای را شاهد بود- نهیب میزدند که «درنگ نکن. راه دشمن است!»
مسافران دو گونه بودند یا «سواره» با بار و بندیل و اسب و استر یا «جریده»، پیادهای با اندک زاد و توشه و تنها و سبکبار!
زمستانها طولانی بود و سرمایی کشنده منطقه را فرا میگرفت. درنتیجه سوخت که عمدتا از هیمه یا هیزم تهیه میشد، اهمیتی بسزا داشت. هیزمکشی از جنگل جزو مهارتهای اصلی زندگی بود که مردان باید از نوجوانی میآموختند. از جمله شرایط دادن دختر به جوانان، توانایی آنان در هیزمکشی و بارکردن قاطر، بهتنهایی بود. در مراسم عروسی، بار هیزم هم جزو مهریه بود. در روزی معین جوانان ده و دوستان داماد قاطران را آذین میبستند و قاطران را پنجزنگه میکردند و به جنگل میرفتند و هیزمهای یکدست و تمیز بار میکردند و به خانه عروس میبردند. رسم بود خانواده عروس بر گردن هر قاطر هدیهای آویزان میکرد که شامل «جوروف» (جوراب)، «دسجوروف» (دستکش) و … بود.
الاغها یراق نداشتند و بدون افسار و نعل بودند. و در واقع یک نوع مرکب داخل شهری به حساب میآمدند. عقیدهای رایج بود که خر – از بدجنسی – سوارش را نفرین میکند درنتیجه همیشه کسی که از خر بیفتد، آسیب جدی میبیند و دست و پایش میشکند. اما قاطر گویا نجیب بود. هم قدرتمند و قویبنیه بود و هم باوفا و مقاوم و آرام. قاطر گویا سوارش را درک میکرد. با بچهها انگار مهربان بود. در نوجوانی مجبور بودم تنهایی با قاطر سفر بروم و چندین بار ییلاق- قشلاق کنم. هروقت سوارش میشدم. گویا میدانست که من در هدایت او نابلد و ناتوانم و زبانش را نمیدانم. انگار با من حرف میزد و مشورت میکرد. وقتی به دوراهی میرسیدیم که راه را بلد نبوم میایستاد و ابتدا منتظر فرمان من میماند. وقتی مایوس میشد، اندکی فکر میکرد! سپس آرام سرش را حرکت میداد تا اگر موافق نباشم، مجال برگشتن محترمانه برایش باشد.
«گیلهیابو» اما بیمعرفت و کمتحمل بود. بیوفاییاش زبانزد بود. قاطر به اصطلاح «مَچینَه» (نازا، عقیم) بود. اما باربری قوی بود. آرام و محکم راه میرفت. متحمل و افتاده به نطر میرسید. معروف بود «به قاطر گفتند: جو نیست. گفت: یک روز دو روز، برادری ست. به گیلهیابو گفتند: جو نیست. گفت: خوب، کار هم نیست!» که میزان وفاداری و تحمل قاطر را در مقابل یابو نشان میداد. قاطر مثل کامیونت بود. سواری خوبی نداشت اما بار خوب میبرد. قاطر از جفتگیری خر با مادیان آفریده میشد. گویند روزی از قاطر میپرسند: «تو که این همه قدرتمندی، پدرت کیه؟» قاطر خجالت میکشد بگوید خر، میگوید: «مادرم، مادیان است.»
این حیوانات گاهی خیلی آدابدان میشدند بهطوریکه وقتی همدیگر را میدیدند، سر و گردن و یالشان را به هم میمالیدند و شیهه میکشیدند که به «یالبوس» معروف بود. و اصطلاحی شده بود تا به مزاح به مصافحه و روبوسی هم یالبوس بگوییم. آرایش آنها را «یالدوم» (یال و دم) زدن میگفتند. همچنین به اصلاح سر و صورت مردم به شوخی این کلمه به کار میرفت. اما اغلب باهوش به نظر میآمدند و هنگام احساس خطر، سرشان را به اطراف میچرخاندند و گوشهایشان را تیز میکردند تا منبع و مسیر خطر را تشخیص بدهند.
زمان هم با حیوانات تنظیم میشد. خروس سحر و صبحگاه را اعلام میکرد و ظهر هم گوساله در طویله برای شیر و غذا نعره میزد و «مالوگَرد» یا مغرب را حیوانات با بازگشتشان از صحرا به خانه خبر میدادند. مالوگرد هم اصطلاحی بود که برای سرزش و توبیخ بچههایی که دیروقت به خانه میآمدند، به کار میرفت.
ابزار و یراق این حیوانات شامل افسار یا سَر، شامل پیشانی، دهنی: نوخته (نقطه)، پالان، پالانپشتی، جل، رانکی، پولکی، سینهبند، کفلپشتی، تنگ، باربندی لافند، چمبول، مگزپران (مگس پران)، زنگ، چهارزنگه، غور (زنگوله)، توربه (توبره)، دس توربه (توبره سبک)، گولمه (گلمه)، غیاسه (حلقه آهنی متصل چرمی باریک و دراز شبیه کمربند که به تنگ وصل بود و ادامه تنگ را تشکیل می داد که به صورت رفت و برگشت بسته میشد و بار را محکم میکرد)، بارتنگ یا تنگ، کمربندی بود پهن که معمولا از موی بز بافته میشد و در بستن نهایی بار به کار میرفت بهطوریکه کل بار را با بدن – زیر سینه و بالای شکم حیوان- یکجا میبست و محکم میکرد. پالان، صحراپالان (پالان نمدی که با آن به چرا میرفت و در واقع تکه نمدی بود.) قجری (مخصوص سواری خانها و خاتونها و خانزادهها)، پالان باربری (کوله پشتی)، شولا (:لای شب، روانداز شب) و لا (روانداز) بود. زین اما نشیمنگاه بزرگان و یلان بود. هیبتی داشت. مثل هواپیمایی شخصی یا جت فانتوم جنگنده. بستگی داشت که چه کسی سوارش شود: خان یا یاغی! همهجوره تحت فرمان بود./ ادامه دارد…