با تغییر در ذائقه ی عمومی جامعه به تک فرزندی یا دو فرزندی شدن خانواده ها ،فرهنگ عمومی آنها نیز دچار تغییرات عمده ای شده است. بطوریکه اگر تا چند دهه قبل فرزندان پس از دور شدن نسبی از آب و آتش دوران کودکی باید پاشنه گیوه ها را ور می کشیدند و به دنبال کار به زیر چک و لگد “اوستاها” می رفتند، اما امروزدیگر خبری از این حرفها نیست ،اگر دیروز فرزندان در تابستان و زمستان با یک کفش به مدرسه ،عزا،عروسی،مهمانی وعصرها با همان کفش و کله ی تراشیده به نانوایی ها می رفتند باز امروز خبری از این حرفها نیست.
صبح رانکوه / اگر دیروز همه ی خواهران مانتوهایشان سرمه ای بود و گاهگاهی هم چادر مادر شان را به سر می کردند، امروز این حرفها نیست وبا کاسته شدن از تعداد فراوان اولاد، والدین نیز دچار نوعی باور غلط در رشد شخصیت اجتماعی فرزندان شده اند و تنها وظیفه ای که برای او تعریف کرده اند ،خواندن درس و دریافت مدرک تحصیلی است و بس.
اکنون در بسیاری از خانواده ها مشاهده می گردد پدر و مادر ” مکمل ” درس خواندن فرزندان شده اند، بطوریکه سهم آنها از نمرات اگربیشتر از فرزند و اولیای مدرسه نباشد کمتر هم نیست. استرس والدین برای درس و مشق فرزندان از خود آنها بیشتر شده و به این نتیجه رسیده اند کارگرانی برای بچه های خود هستند که وظیفه تهیه معاش و تامین جنگ افزارهای خانگی، تنها ماموریتشان است.
در فصل کنونی از روابط اجتماعی مرسوم دربین خانواده های ایرانی، فرزند به تافته جدا بافته ای در خانه تبدیل شده که ازمشکلات خانه وپیچیدگی زندگی چیزی نمی داند.اینکه هزینه خانوار از کجا تامین میشود،قیمت یک بطری شیر چه مقدار است، برنده ی نهایی جنگ در صفهای پهن نانوایی ها چه کسی است،اواخر هر ماه چه اتفاقی می افتد که عابر بانکهای شهر با داستان معروف یارانه ها به کندوی زنبور تبدیل می شوند، چرا کلاهک بخاری کج است و چرا پدر زودتر از ” خورشید ” بیدار میشود و دیرتر از ” ماه ” به خانه برمی گردد ، سوالاتی است که اکنون در مغز کمتر فرزندی نقش می بندد.
در این فضا فرزند به جزیره ای تبدیل می شود که نه او خبر پیرامون خود را دارد و نه محیط سر از کارش در می آورد. اگر تعداد فرزندان دو تا باشند این انباشت انرژی در وجود آنها منجر به کشمکش های خانگی میشود و زندگینامه خانواده از مشت و لگد و گیس و گیس کشی هایشان به لرزه می افتد و چنانچه خانواده تک فرزندی باشند این جزیره ی خود مختار و ناشناخته در اتاقکی در بسته روزگار سپری می کند که در بهترین حالت سر در کتاب و دفتر دارد ویا در گزینه بعدی سر در مانیتور و به دنبال لقمه ای نان حلال می گردد. در گزینه ای دیگرتر،سودای پولدارتر کردن سازمان ایرانسل و همراه اول را در سر می پروراند و خدا کند کار به سایر گزینه ها نرسد.
درس ،درس،درس تنها وظیفه تعریف شده برای اکثر فرزندان در کهن دیارم ایران است.پدر حاضر است تیغ روزگار در چشم مادر فرو رود اما در کتاب فرزند رسوخ نکند. پدر و مادر همه چیز را در نمرات فرزندان می بینند، همه ی آمال و آرزوهایشان نمره 20، قبولی در کنکور وفارغ التحصیلی در دانشگاهاست و اینجاست که نتیجه ی یک عمر تفکر غلط مصداق پیدا می کند. اینجاست که به سبب همگون نبودن نظام آموزش عالی با بازار کار،این کودک دیروز و تحصیل کرده بیکار امروز،هیچ تجربه ای برای بازار کار ندارد.تنها ثمره او از بیست و اندی سال زندگی یک مقواست که بالای آن نوشته شده است،لیسانس و…
حال در این موقعیت که مادر و پدر مویی سپید کرده اند و دندانهایی را به عاریه گرفته اند، باز باید کفش ها را ور بکشند، چادرها را به کمر ببندند، دنبال این و آن که دست (بچه) را در جایی بند کنند و همسری برای او بستانند، بادابادا مبارکی راه بیندازند و خودشان به خانه سالمندان عزیمت کنند که جا برای تازه داماد و عروس خانم باز شود و نوه ها راحت باشند.
اما در طی کردن این پروسه دردناک که امروزه بدبینی فرض میشود و ده سال بعد در اکثریت قریب به اتفاق خانواده ها نمود پیدا خواهد کرد، سوال اینجاست که نقش فرزند در کنار تحصیل یک مقوا، برای ” آموزش زندگی ” کجای داستان قرار دارد؟
آیا کودکان امروز توانایی رویا رویی با طوفانهای زندگی را دارند؟ با توجه به محدود بودن تعداد اولاد و نداشتن پشتیبانی جز پدر و مادر، آینده استقلال این انسان مبهم چیست؟آیا فرزند برای مقابله با ” منیت ” خود آموزش دیده است؟ آیا با توجه به مبهم بودن سرنوشت ،فرزند آموزش لازم برای زندگی بدون پدر و مادر را آموخته است؟ فرزند توانایی لازم برای یک هفته زنده ماندن بدون جیب پدر را دارد؟ آیا فرزند دختردرک آفتهای زندگی مشترک را آموخته است؟ آیا فرزند دختر قهر نکردن را آموزش دیده که اگر خانه ی مادر نبود سرافکنده نشود؟ آیا تک فرزند پسر عادت به خوردن هر غذایی کرده که شاید مادری نباشد که ناز او را بخرد؟
و هزاران سوال از این جنس فراروی خانواده هایی است که اکنون تک یا دو فرزندی هستند. اما نباید از این اتفاق ترسید بلکه همواره باید از بزرگ شدن فرزندان در زر ورق و نازبالش هراس داشت.باید از پاستوریزه کردن فرزندان و ایزوله نمودن آنان در مشق و درس و کلاسهای ریز و درشت ترسید و باید این آگاهی در خانواده ها به باور تبدیل شود که کارگری برای فرزندان و برخورد احساسی با آنها خیانت به آینده شان است.کودک امروز باید در کشاکش دهر آبدیده شود ودر کنار تحصیلات عالیه، متن و بطن زندگی را نیز بیاموزد و خام و بی نمک بزرگ نشود و بنا به گفته ی بزرگان سختی کشیدن امروز فرزندان مانع نیازمند شدن آنان در فرداها خواهد شد.آمار ها نشان می دهد حدود 25% از جوانان کشور بیکارند ،از هم اکنون به فکر کودکانی باشیم که کار و حرفه را فقط در کنار مدارک مقواییشان به انتظار ننشینند و چنان رشد کنند که اگر دری بر آنها بسته شد با حالت بغض به فکر مامی و پاپی نباشند، شاید آنها دیگر وجود ندارند و خود می بایست توانایی باز کردن دربی دیگر را بیاموزند و در آخر اینکه این نوشته مانند دیگر مطالب نظر مطلق در مورد همه نیست و هستند خانواده هایی که دوست داشتن فرزند را با خیانت به وی توام نمی کنند و کسانی که تا دیروز و در خانواده های پدرسالار،خاطرات کودکی شان با کارگری در جامعه عجین بوده است، امروز در فرزند سالاری مطلق، دوباره به کارگرانی برای فرزندان خود تبدیل نشده اند.