اختصاصی/ صبح رانکوه- حسین ثاقبی: صدای زنگدار چکشها که در لابهلای امواج نوای خروسان و نعره گاوان و پارس بیامان سگان جا خوش کرده بود، از دور خبر میداد که زندگی در اُمام باید با صبحی پر از هیاهو آغاز شده باشد. وقتی از سراشیبی ملایم آن، از حیاط و پشت خانههایی که در ابتدای ورود با فاصله از هم نیمخیز بودند که خود را از بدنه کوه جدا کنند، رد میشدی تا به انبوه خانههای درهم تنیده و عمارتهای برافراشته برسی، لایهای از آرامشی ظاهری را که بر لایههای عمیقتر جنب و جوش درونی و همیشگیاش جریان داشت، به چشم و دل میآمد. و به آنها که هرروز در بطن و بستر آن میخفتند و بیدار میشدند، اطمینان میداد که زندگی بیکم و کاست ادامه دارد و چیزی بالا و پایین نشده است.
چهل سال پیش از این، هروقت از روز که وارد اُمام میشدی، فکر میکردی، روز تازه از استراحت شبانه برخاسته و آفتاب زندگی را غروبی نیست. جنبوجوشی یکنواخت بر کوچهها و بازارچه حکمفرما بود و آرامشی عجیب که با صدای شرشر آب همیشه روان جوهایی که سرتاسر روستا زیر پا میگذاشتند و غلتان پیش میرفتند، عجین میشد و گوش را مینواخت و چشم را سنگین میکرد.
زنبورهای کمصدا و پروانههای خاموش بر گلهای رنگارنگ و پونههای خوشبو مینشستند تا از تاب و توجه شاخههای ظریفشان لذت ببرند و به خلسه بروند. بوی نان تازه برخاسته از تنورستانها اشتها را تحریک میکرد. آب گوارای چشمههای متعددش حلّال تیزی بود که همهچیز را آب میکرد و دل و روده را میشست تا جایی باز کند برای انواع نانهای داغ که با ولع بیشتری به نیش کشی.
صدای زندۀ صنعت، فضا را اشغال میکرد، تا ضربات محکم و یکنواخت و پیوسته چکشها که نه بر سندان که بر سنن میکوفت، صقلان (آهنگران و نعلبندان) را قدرتی بخشد که بر آهن تفتیده و «بئور» بکوبند و افزار سازند، تا هر ساعت و دقیقه همچون ناقوس، اما نه مرگ و خاموشی، که هیاهوی بیامان زندگی و سرزندگی را به خاطرها بیاورد و نوید دهد. و افزارها ادامه دستانی باشد برای تلاشی بیامان.
قاطران، نعل سمهایشان را محکم به زمین میکوفتند تا زمین را بلرزانند که بدانی باری سنگین از گندم و کاه و علف بر پشت دارند و اسبانی واکسزده و براق تا چشم را بزند که سوار میبرند.
پیرمرد پشت خمیده، مشت و پشتهای علف، فشرده بر سینه و پهلو، با دستی دیگر، «دهره» و داسش را تاب میدهد تا نیروی نوسانش کمکی باشد برای برداشتن گامی بدون عجله، که گویی هزاران سال اطمینانِ امضاشدۀ زندگی را در قلبش مُهر کردهاند، تا گوساله یا بزغاله دستآموزش را که در کنج خانهاش یا در گوشه حیاطش بسته، غذا برساند، به همراه کودکی، کوفته از بازیگوشی و شیطنت، تعقیبش میکند و زنی که پشتهای بر سر گذاشته و استوار قدم برمیدارد تا به خانه رسیده نرسیده، اجاق را روشن سازد و شاخ گاوانی را که با طمأنینه از صحرا برگشتهاند، ببندد و مهار کند
صَقَلأن
- ۱۳ شهریور ۱۳۹۴
- - ۱۷:۵۵
- نظر دادن
- اشتراک گذاری
- دانلود PDF