اکنون که معلمی هستم در مرز بازنشستگی و خود نیز به عنوان یک اولیای فرهنگی از تجربه کافی در این زمینه برخوردار بوده، با تلفیق اندوختههای دانش روانشناسی پیشنهاداتی را برای شروع بهتر این خیزش فکری و فرهنگی ارائه مینمایم.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی صبح رانکوه به نقل از آفتاب یزد، اکنون که معلمی هستم در مرز بازنشستگی و خود نیز به عنوان یک اولیای فرهنگی از تجربه کافی در این زمینه برخوردار بوده، با تلفیق اندوختههای دانش روانشناسی پیشنهاداتی را برای شروع بهتر این خیزش فکری و فرهنگی ارائه مینمایم، باشد که روابط معقول، منطقی و پیچیده دانش آموز، معلم، اولیا، قوانین، جامعه، زیرسازهای فرهنگی، بسترهای جغرافیایی، تحلیلهای بجا و کارآمد تاریخی و… بتواند زمینه و بستر مناسبی را برای بهسازی و بهروزرسانی مباحث آموزشی و تربیتی فراهم کرده و این دو مقوله مهم که جزو اهداف و ارکان اصلی سیستم آموزش و پرورش کشور ما شناخته میشوند همگام و همراه با هم در مسیر درستی هدایت شده و به دور از شعار زدگی و سفسطههای پیچ در پیچ و پوشالی تبلیغاتی، اهداف بلندمدت عمران و آبادانی فضاهای، طبیعی، اجتماعی و فرهنگی را مدنظر قرار داده و قطار آموزش را منطبق بر اهداف ملی و همگام و همسو با معیارها و موازین به روز بومی، منطقهای و جهانی در مسیر درستش قرار دهد.
اگر که میخواهیم دانش آموزان اهل مطالعه، خلاق، مبتکر، متعهد و تحلیلگری را تحویل خانواده و جامعه دهیم باید نکاتی را در نظر داشته و بیآنکه اصراری داشته باشیم که اندیشهها و باورهایمان را به زور به خورد فرزندانمان دهیم، نسل صاحب اندیشه و پویایی را تربیت کنیم.
دانش آموزانمان در خانه نیاز به اولیایی دارند که خود اهل مطالعه باشند. اگر که در خانهای فرهنگ مطالعه منظم و پیوسته وجود داشته باشد، بچهها بیهیچ فشاری الگو پذیری کرده، تشویق شده و با کتاب و کتاب خوانی انس و الفت بیشتری خواهند گرفت. مهم نیست که به عنوان پدر و مادر خانواده در چه مقام و منصبی باشیم کمترین حالت ممکن که بیشترین اهمیت لازم را دارد این است که ما بیهیچ مقدمه و موخرهای پدر و مادر فرزندانمان هستیم، یعنی با ارزش ترین و مهم ترین شغل دنیا را گو که با مرارت زیاد و بیهیچ مزد و مواجبی در اختیار داشته باشیم، این مسئله همچون نفس کشیدن جزو بایدهای الزام آور و رسالتهای پایدار و همیشگی ملتی است که قرار است در فردا قدم بگذارد، گامهایی که باید استوار، اندیشمندانه و هدفمند باشد.
فرزندانمان را با قوانین و قواعد درستی آشنا کنیم که در چارچوب هر جمعیتی وضع، اجرا و احترام به آن اجتناب ناپذیر است. فرزندانمان بیهیچ فشاری باید یاد بگیرند که هر فضایی چارچوب و مقررات خود را دارد و هر انسانی بسته به شرایط جسمانی و سن رشد جسمی، عقلی، عاطفی و اجتماعی که در آن قرار میگیرد، ناگزیر از پیروی و پایبندی به آن است و صد البته این مقررات باید منطبق با واقعیتهای موجود و متکی به دانستههای علمی، منطقی و کارشناسانه باشد و سلایق و عقاید شخصی کمترین نقش را در وضع و اجرای آن داشته باشد؛ چرا که اگر غیر از این باشد باید به اندازه هشتاد میلیون نفر جمعیت ایرانی قوانین و مقررات شخصی خودباور و دیگران ناباوری داشته باشیم که هزار ماشاءالله هر کدام عقیده و روشی داریم که اتفاقاً بر حقانیت آن بسیارتعصب میورزیم.
یکی از مقررات ضروری در این زمینه استفاده از فضاهای مجازی از هر نوع و برای تمام سنین است که باید در چارچوب زمان و مکان قرار بگیرد و مهم تر از همه به عنوان یک وسیله مهم آموزشی ارائه شود نه صرفاً وسیلهای برای تفریح و سرگرمی و به جا آوردن امیال شخصی. منطقیتر خواهد بود که قبل از اینکه برای فرزندمان زمینه استفاده از این فضاها را فراهم کنیم، مقررات و چارچوبهای خاص، اهداف، روشها و مهم تر از همه دانش استفاده از آن را به آنها آموزش دهیم. فرزندانمان کم تجربه یا بیتجربهاند و تابع شرایط سنی شان میتوانند حتی هیجانات و رفتارهای انگیزشی و فعالیتهای صرفاً متکی به تحریکات هورمونی و عصبی داشته باشند که اگر ما برخورد درستی با این مقوله نداشته باشیم و نتوانیم درست هدایتشان کرده و بیآنکه نظارتی بر کارشان داشته باشیم آنها را به حال خود رها کنیم چه بسا در طولانی مدت این مسئله میتواند اثرات و تبعات جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد. همه وظایف آموزشی و آشنایی با شرایط به روز محیطی در سطح ملی و بین المللی را به مدرسه و فضاهای آموزشی محدود نکنیم. خانه و خانواده میتواند در این زمینه نقش پررنگی داشته باشد؛ هرچقدر ما زیربنای آموزشی و تربیتی محکمتری را برای فرزندانمان در خانه مهیا کنیم و گامها و اهدافمان را با نهادهای آموزشی و مدارس و کلاسهای درس و مربی و معلم و…. هماهنگ تر و همراه تر کنیم، رسیدن به اهداف آموزشی و تربیتی ملموس تر، واقعیتر و امکان پذیرتر خواهد بود. برای راهنمایی کودکانمان با فضاهای مجازی ابتدا خود باید در این زمینه آشنایی درستی داشته باشیم و نحوه استفادهمان از امکانات رسانه و موبایل و تلگرام و غیره منطقی و هدفمند باشد تا فرزندانمان از ما حرف شنوی داشته و الگوپذیری کنند؛ وقتی من در طول شبانه روز ساعتها در این فضاها غوطه میخورم و از کانالی به کانالی سرک میکشم و به قول خودم از هر کدام میوهای میچینم و…. بیآنکه به خاطر داشته باشم این استدلال من درآوردی و فریبنده صرفاً ارضا کننده افکار و امیال خودم است، بیآنکه چندان تاثیر عمیق و پایداری را در من ایجاد کرده باشد، نباید از فرزندم انتظار رفتار درستی را داشته باشم. منِ پدر و مادر قبل از اینکه دست به گوشی بزنم باید از خودم سوال کنم دنبال چه میگردم؟ الآن به چه چیزی نیاز دارم، آیا دنبال اخبار روز ایران و جهان هستم یا میخواهم از طریق کانالهای مربوط به شغل و حرفهام آشنایی بیشتری پیدا کنم یا کتاب بخوانم یا اینکه حتی از سر خستگی زیاد دنبال یک سرگرمی هستم و میخواهم دقایقی خودم را سرگرم کرده و لطیفهای بخوانم و…. همه اینها باید ساعت و زمان خودش را داشته باشد و اینطور نباشد که وقتی وارد این فضاها میشویم چنان در کانالها و مجاری متنوع آن گردش کنیم که زمان از دست ما برود و وقتی سر بلند کنیم ببینیم کار از یکی دو ساعت گذشته و….بار مسئولیت بر زمین مانده و….و این زمان بچهها هستند که لابد آنها هم از این مشغولیت بیبرنامه ما نهایت استفاده را کرده و همچون ما کتاب و دفتر و درس و مشق را کنار گذاشته و….
برای کودکان و نوجوانانمان زمان تعیین کنیم. به تعبیر درست به آنها آموزش دهیم که در برنامه کاری روزانه شان زمان سنجی و برنامهریزی کرده و مدیریت زمان داشته باشند. هر بچهای در خانه باید یاد بگیرد که زمانی را به مطالعه کتابهای درسی، غیر درسی، بازی، تفریح، معاشرت با خانواده، انجام وظایف شخصی و…. اختصاص دهد. مستبدانه عمل نکنیم اما برخورد ما با فرزندانمان باید محکم، با اقتدار، در نهایت لطافت و انعطاف و همراه با عشق و محبت باشد. باید باور داشته باشیم که هدایت فرزندانمان وظیفه ماست، مایی که از بار تجربه و علم بیشتری برخوردار بوده، این عوالم کودکی را پشت سر گذاشته و با علم به مجموعه وظایف پدرانه و مادرانه مان در این جایگاه قرار گرفته و ناخدای بلمی هستیم که باید آن را با نهایت تدبیر به ساحل آرامش برسانیم.
مهم نیست چقدر سواد داریم ولی تحت هر شرایطی چگونه اندیشیدن را به فرزندانمان آموزش دهیم. به فرزندانمان آموزش دهیم که هر انسانی تابع شرایط خودش باید صاحب اندیشه و درک درستی از محیط پیرامونش باشد. قوه و قدرت تحلیل شرایط محیطی را به آنها آموزش داده و مهم تر از همه به آنها یاد بدهیم که منتقد و انتقاد پذیر باشند. مهم نیست وسعت دریای بینش ما چقدر است، عمق این بینش مهم است. امکان دارد که من، معلم، استاد دانشگاه، طبیب
و مهندس باشم یا کاسب و کشاورز و خانهدار.
هر کدام از این افراد میتوانند بدون در نظر گرفتن سطح سوادشان، از بینش عمیقی برخوردار باشند یا نباشند. انسانی که از عمق بینش خوبی برخوردار باشد به سان هنرمندی است که میتواند این هنر را به فرزندان و شاگردان خود منتقل کند وانگهی هر دانش آموز یا فرزندی میتواند در چنین فضایی آموزش دیده یا نسبت به آن بیتفاوت بوده و حتی به مخالفت با آن بپردازد. این شیوه تربیتی یک دستور و فرمول کلی دارد و گاهی وقتها تنها در یک جمله خلاصه میشود و ما بسیار شنیدهایم که گاه انسانهای فرهیخته و دانشمندی را که از جملهای دگرگون شده، انقلابی در درونشان رخ داده و مسیر درست زندگی را یافته و بعدها توانستهاند انسانهای تاثیرگذار و مفیدی برای جامعه خود و تمام بشریت باشند.
یادم هست 29 سال پیش وقتی پدر کشاورز، بیسواد اما صاحب اندیشهام، منِ دخترِ روستاییِ شهر ندیده را برای ثبت نام به دانشگاه اصفهان برد، بعد از تمام شدن کارهای اداری دانشگاه و خوابگاه در حالیکه در امتداد افق در مسیر غروب خورشید ِ زیبای کوی خوابگاه دانشجویان دوستانه شانه به شانه هم گام بر میداشتیم و خورشید آخرین انوار طلایی و زرینش را به زمین کویری و تب زده واپسین روزهای تابستان میبخشید و در عین حال پاور چین پاورچین دامن برمیچید و حس شاعرانهای را به فضای پیرامونِ دختری داده بود که تا آن روز جز دنیای ساده روستایی خودش و کار کشاورزی و شخم و باغ و مزرعه دنیای دیگری را تجربه نکرده بود، یک جمله گفت:”دخترم نمیگویم چه بپوش و چگونه عمل کن ولی درست زندگی کن” همینقدر ساده و کوتاه…. اما برای من عمیق و تاثیرگذار. چون آب گوارایی نوشیدمش و تا به امروز مست آن جامم و بعدها که خود مادر شدم هر روز که فرزندانم قد کشیدند و مجبور شدم فاصلهام را با آنها بیشتر و بیشتر کنم، دلم با هر فاصلهای هزار بار لرزید و از هر اما و اگری وحشت کردم و همیشه گوش به زنگ و همیشه دل نگران و همیشه مادر، اتفاق آن غروب برایم عجیب و غریب تر شد و از خودم پرسیدم مگر میشود؟! من شهر ندیده !من روستایی! من تنها !پدر نگفت با چه کسانی دوست شوم، چگونه پوششی داشته باشم، داخل چه ماشینی و چگونه بنشینم، کی بروم، کی برگردم، از آدم نماها نگفت، تعریف وحشت زایی از دنیای پیرامونم و کلانشهری که قرار بود مثل ماهی قرمزکوچولویی در آن شنا کنم نداد و از هزار و یک اما و اگر دیگر چیزی نگفت، پدر کشاورزم چگونه فهمید که یک جمله کفایت میکند و آن جمله دقیقاً چه میتواند باشد؟!
جان کلام اینکه فرزندانمان را دوست داشته باشیم، بسیار دوست داشته باشیم. محبت پدر و مادر در حق فرزندش باید محبت بیقید و شرطی باشد. تحت هر شرایطی آنها شایسته دوست داشتن هستند؛ دوستشان داشته باشیم و این باور عمیق را در ذهنشان تقویت کنیم که از آنها حمایت کرده و پشتیبان و راهنمای خوبی برایشان بوده و خواهیم بود. کودکی که از محبت کافی پدر و مادر برخوردار نیست یا حداقل خود اینگونه فکر میکند، احساس امنیت نخواهد داشت و این مسئله ترس و وحشت عجیبی را در درونش ایجاد کرده و چون بره بیپناهی خواهد بود که حتی از گله پیرامونش میترسد و چه بسا همین ترس او را به آغوش ناامن گرگی هدایت کند. کودکانمان را عاشقانه دوست داشته باشیم و به آنها یاد بدهیم که عشق روح زندگیست و آنها باید یاد بگیرند که چگونه عشق خود را به دیگران ابراز کرده و از عشق دیگران برخوردار شوند، حریمها و بایدها و نبایدها را بشناسند و بدانند که عشق جان زندگیست و با عشق است که آدمی انگیزه و اشتیاق بیشتری پیدا کرده و گامهایش را محکمتر و با اطمینان بیشتری برخواهد داشت.
احترام پورمحمدی املشی