تصمیم گرفتیم ، همه در کنار هم از دانشجویان تا فرهنگیان به شهرمان یاری رسانیم . تصمیم گرفتیم ، آنچه را نظاره می کنیم و مردم نمی توانند عنوان کنند ، بنویسیم و سپس در اختیار مسئولین قرار دهیم ، نوشتیم ، دلمان برای شهرمان می سوزد …..
اختصاصی/صبح رانکوه–دکتر صادق محبوبی: دنبال نشریه رفتیم ، چهارپنج سالی دویدیم تا موفق به گرفتن مجوز شدیم . شروع به نگارش کردیم ، از گذشته تا حال و از آینده که اینگونه عمل کنید تا مشکلی ایجاد نگردد .
درحین کار معضلات زیادی را پشت سر گذاشتیم . یک اتاق را خالی کردیم تا جایی برای نویسندگان و هیئت تحریریه باشد ، بتدریج دستگاه های مربوط به این کار را خریداری کردیم …فصلنامه آوای املش جان گرفت ، طرفدار پیدا کرد ، از اقصی نقاط کشور و حتی خارج ایمیل زدند….در این مدت ، با در نظر گرفتن جلب رضایت خداوند و تعهد و مسئولیت نسبت به مردم حتی روزهای تعطیل در کنار جوانان و دانشجویان شهرمان که دلشان برای منطقه خود می تپد نوشتیم .
در ترویج فرهنگ و ادبیات گیلکی تا ابنیه های تاریخی …از پس کوچه های شهرمان تا نویسندگان املش و بزرگان آن….از آدم های فراموش شده تا مهربانی را به تصویر کشیدیم .
نوشتیم در فصلنامه ضرر دادیم آن هم تا یک میلیون تومان . گفتند : نوشته های شما با آن چیزی که می گویند تناقض دارد . وقتی اطلاعیه می دهید ، مجله های قدیمی را بیاورید و جدید را رایگان بگیرید ، وقتی می گویید تمام مجلات به فروش می رود ، پس ضرر از کجاست !!!
خود قضاوت کنید !!!
تصمیم گرفتیم برای سال جدید ، مجله را تمام رنگی کنیم…تا حداقل برای یک فصل دوستداران مجله حس بهتری به آن داشته باشند…قیمت مجله با 106 صفحه آن با قیمت 5000 تومان قرار دادیم (البته فقط برای یکبار) ، برای اینکه بتوانیم در همان روز اول سال جدید به دست خوانندگان برسد به مدت 20 شبانه روز کار کردیم . هزار جلد چاپ کنیم که اگر تماماً به فروش رسد پنج میلیون می شود (صرف نظر از دویدن ها ، نوشتن ، تایپ ، زیراکس ، غلط گیری ، ویرایش ، توزیع ، عکاسی …. و پانصد هزار تومانی که باید برای فروش می دادیم ) که عملا در صورت فروش تمام مجله ( فرض کنیم همه را فروختیم با همه دردسرها ) سه میلیون و ششصد و هفتاد و پنج هزار تومان به دستمان می رسد…..
ولی مبلغ چاپ نه میلیون و هشتصد هزار تومان گردید که با خواهش و تمنا و بزرگواری آقایان نه میلیون ناقابل پرداخت نمودیم….سکوت می کنیم تا خود قضاوت کنید !!!
سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا ببینی چه می کشم
پاره دوم :
اعتراف می کنم یواشکی خطا کردم !!!
اعتراف می کنم خطا کردم ، انشاء اله خداوند بندگانش را می بخشد . نوجوان بودم مطالعه کردن را دوست داشتم ، هرشب باید کتاب می خواندم ، گاهی فراموش می کردم صبح شده و باید به مدرسه بروم…باورش سخت است بگویم تمام داستان های دنیا و قصه های کشورمان را در کودکی خوانده ام . عضو کتابخانه شدم و براحتی در آنجا کتاب می خواندم….در عین بچگی وسوسه شدم که چند تا کتاب را از کتابخانه بردارم و کتاب را زیر پیراهن پنهان کردم و چند بار این ربودن تکرار گردید…اعتراف می کنم خطا و اشتباه کردم ، البته وقتی کمی بزرگ شدم و شغلی دست و پا کردم به کتابخانه کتاب هدیه می دادم تا جبران مافات گردد. به خیلی از دوستانم نیز کتاب هدیه می دادم به ویژه به پدر خدا بیامرزم . هرچند او معتقد بود هرچه هدیه می دهی پس از زمانی می گیری . متاسفانه در مقایسه با گذشته در مطالعه کردن فقیر شده ایم .
متاسفانه بسیاری از روستاها در شهرستان املش ادبیات مطالعه کردن را فرا نگرفته اند…
روستایی در املش با بیشترین جمعیت در مقایسه با روستایی چون شیشارستان که چندین برابر کمتر از آن جمعیت دارد از نظر مطالعه بسیار ضعیف می باشد .
متاسفانه ادارات املش نیز تاکنون یک مجله برای شهرستان خود دریافت نکرده اند . دهداری ها برای روستایشان و بخشداری برای حوزه شان نخواسته اند وارد این میدان گردند و این نگران کننده است ، زیرا حتی نمی خواهند منطقه خود را به خوبی بشناسند و معایب و محاسن آن را از چشم دیگری ببینند!! البته فقط آقای حسین نژاد مسئول ادره برق با ارسال نامه ای به فصلنامه آوای املش و آقای دکتر رضائی مدیر کل دانشگاه های پیام نور استان گیلان و مجتبی مقدم از قزوین و خانم پاکسرشت از تهران تقاضای هر فصل آوای املش را نموده اند . بقول روانشاد دکتر علی شریعتی :
فقر گرسنگی نیست ،
عریانی هم نیست
فقر چیزی را نداشتن است .
ولی آن چیز ، پول و غذا و طلا نیست .
فقر گرد و غبار کتاب های فروش نرفته کتاب فروشی است .
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خُرد می کنند .
فقر ، شب را بی غذا صرف کردن نیست
فقر ، روز را بی اندیشه سر کردن است .