آقای روحانی لطفاً دریابید

تبریک ، تبریک به خودم ، تبریک به شما ، تبریک به همه ، چند روز پیش روز جهانی معلم را پشت سر گذاشتیم ، این تبریک برای آن روز است ، فکر می کنید خیلی دیر شده ؟! من اینطور فکر نمی کنم ! چون هنوز پس از گذشت چند روز وقتی همکارانمان را می بینیم به همدیگر تبریک می گوئیم و همچنان خوشحالیم .

 

به گزارش صبح رانکوه به نقل از آفتاب یزد؛ البته این روز جهانی بود ، روز ملی اش را هم در سال 97 پیش رو داریم و تازه هر طور که نگاه کنیم می بینیم اصلاً در طول یک سال شمسی یا تحصیلی بدجور اخبار و نگاهها در دایره و حوزۀ فعالیت و مهم تر از همه حقوق و معیشت فرهنگیان دور می زند ، بعضی روزهای سال تمام اخبار به ما معلمان اختصاص پیدا می کند ، حقوقمان که می خواهد افزایش پیدا کند به دلیل اهمیت و ابعاد خبر و میزان ارج و قربی که جامعه و مقامات حقیقی و حقوقی برایمان قائل هستند از چند ماه پیش همه از ماجرای افزایش حقوق ما خبر دارند ، از نانوایی سرکوچه مان گرفته و سوپری محله مان تا …. و این خیلی جالب است ، آدم هیجان زده می شود ، برای همه این اتفاق نمی افتد ولی برای هر کسی اتفاقات اینچنانی می تواند هیجان انگیز و شیرین باشد ، تصورش را بکن که از 12 ماه سال حداقل یازده ماه سالش را رو سایت خبری و با توجه به اینکه صنفی و پیش خوان و پس خوانی نداری ولی خبر کار و حرفه ات جزء اخبار داغ روز است و تازه گاهی وقتها داغ تر می شود وقتی که کتک می زنی و یا بالعکس کتکی می خوری ودر هر دو حالت عدۀ زیادی بی آنکه دنبال اصل قضیه باشند و به چند و چون ماجرا پی ببرند همچنان از تو دفاع می کنند و …. تبریک پشت تبریک ….از شادی در پوست خود نمی گنجم از اینکه فردا با طیف دیگری از همکارانم برخورد خواهم داشت که بازهم تبریک ها خواهیم گفت و شادی ها خواهیم کرد احساس غرور می کنم!
*
بعضی وقتها فکر کردن چقدر سخت می شود ، از اینکه با خودت خلوت می کنی به قول معروف دودوتا چهارتایی می کنی و در آخر از خودت می پرسی من در کجای کارم ؟! کجای زندگی ؟! کجای حقوق و وظایف شهروندی؟! تازه به مدد دنیای رسانه و بازار داغ اطلاعات از مردم دیگر و سرزمینهای دیگری که وضعیت کاری ات را دارند با خبر می شوی و می بینی نه تنها در کشور خودت که در دنیا هم شرایطتت منحصر به فرد است و از طرفی انگار کسی پیرامونت نیست ، صدایت را نمی شنود ، شرایط واقعی زندگی ات را نمی بیند ، مشکلاتت را درک و لمس نمی کند ، حس غریبی پیدا می کنی ، فکر می کنی غریبه ایی هستی که بر جمعیتی تحمیل شده ایی باید تن به این شرایط اسف بار بدهی و چارۀ دیگری نداری ، باید اینگونه رقت بار زندگی کنی و تازه حرفی نزنی ….بی تعارف بگویم شده بعضی وقتها از کار و حرفه ام خسته شده ام و حسرت زندگی دیگران را خورده ام ، چرا چون نداشته ام ، چون نتوانسته ام از پس مخارج زندگی ام بر بیایم ، چون پیش بچه هایم شرمنده شده ام و بعد وقتی نگاه می کنم و می بینم همکاران پیش کسوت من که الآن بازنشسته اند و بچه های بزرگ دارند ، یا دانشجو ، یا تحصیل کردۀ بیکار و یا بچۀ دم بخت و یا اینکه نوه دار هستند و مهمانی هست و برو بیایی ، اما پدر با تک حقوقی که دارد نمی تواند از پس این مخارج بر بیاید و بعد از سی سال کار شرافتمندانه باید پیش زن و بچه اش خجالت زده و شرمسار باشد از خودم شرمم می آید و به خودم می گویم یعنی محاسبۀ دخل و خرج زندگی یک معلم با شرایط اقتصادی و اجتماعی روز جامعه و ابعاد خانواده و مسئولیتش برای مسئولین تا به این حد سخت و درکش غیر ممکن است ؟! تازه گاهاً شرایط زندگی وقتی فاجعه بارتر می شود که همکاری در خانه و خانواده اش با بیماری لاعلاج یا صعب العلاجی درگیر است و باید از پس مخارج گزاف دارو و درمان بیماری های خاص بر بیاید و …. فکر می کنید این انسان همچنان انسان باقی بماند ؟! به نظرم بیشترشبیه ماشین فرسوده و قراضه ایی می شود که تا توانسته ایم از آن کار کشیده ایم و حالا که اسقاطی شده می دهیم به دست دستگاهها و رباطهایی که بی رحمانه در چنگال پولادینشان خردش می کنند و….
*
قابل توجه همۀ اونهایی که در داخل کشور عزیز من شرایط منِ معلم را با وضعیت مطرح شده درک نکرده اند و همچنان سرهایشان را پایین انداخته و به هوای ندیدن و نشنیدن صدایمان با حقوق های نجومی و زندگی های آنچنانی شان سرخوشند بگویم که ، اتفاقاً ما با شما تنها در یک چیز وجه مشترک داریم و آن اینکه ما هم آنقدر ساده و شرافتمندانه زندگی کرده ایم که سر از اوضاع و احوال زندگی تان در نمی آوریم و تمایلی نداریم که این عوالم را درک و تجربه کنیم . ما همچنان سلامت نفس ، سلامت زندگی و درآمد حلال برای ما مهم ترین اولویت زندگیمان شناخته می شود ، ما همچنان عاشق کار و حرفه مان هستیم ، گو که آقازاده هایتان را به ما بسپارید و بر ما و بچه هایمان ریشخند بزنند ولی ما همچنان سختکوشانه و با اعتمادی راسخ تلاش می کنیم تا اگر برای شما توجیه نشد به بچه هایتان و نوه

هایتان توجیه کنیم که عدالت زمانی تحقق پیدا می کند که همۀ مردم از رفاه نسبی برخوردار باشند ، زمانی جامعه ایی شاد می شود که تمام افراد جامعه همدیگر را دوست داشته و نسبت به سرنوشت و آیندۀ همدیگر احساس مسئولیت کنند ، ما همچنان تلاش می کنیم تا به شما این حقیقت را بقبولانیم که جامعه ایی که عدالت اجتماعی و اقتصادی در آنجا در حد شعار باقی بماند و ثروتمندان نسبت به اقشار ضعیف جامعه احساس خود برتر بینی و حق طلبی مظاعف داشته باشند ، مشکلات عدیدۀ چنین جامعه ایی اول از همه یقۀ همین سایه نشینان و رانت خواران و سرمایه داران باد آورده را می گیرد چرا که نسلی که در نتیجۀ چنین شرایط نابرابری همه چیزش را از دست داده چیزی برای باختن ندارد و آنوقت دود پیامد فهم این مطلب هر چه که باشد به چشم شماها خواهد نشست .
***
هر مشکلی برای حل شدن نیاز به زمان خاص خودش دارد وقتی که زمانش بگذرد حتی اگر زمان و سرمایۀ مضاعفی هم خرج کنی بازهم نتیجه نخواهد داد . من اینگونه فکر می کنم که در بالا مطرح کردم اما بچه ام و به تعبیری نسل بعد از من شاید اینقدر متواضع ، فروتن و از خود گذشته نباشد ، صبوری نسل ما را نداشته باشد ، آخر هر چه باشد ما بچه های انقلاب هستیم ، با کتابهایی دکترشریعتی ، شهید مطهری و جلال آل احمد بزرگ شده ایم ، بزرگسالی را در کودکی مان تجربه کرده ایم و جوان که بودیم مثل پیرها پخته فکر می کردیم و سنجیده عمل ، دنیا به اندازۀ پرِ کاهی برای ما ارزش نداشت و شعار ما از آغازین سالهای کودکی برادری و برابری بود ولی بی تعارف بگویم نسلی که داریم در خانه و کلاس های درسمان بزرگ می کنیم به تمام اینهایی که به نام محاسن اخلاقی و بلوغ و معنویت و…. به خوردمان دادند و روز و شب از سخنرانی ها و کتابهای این عزیزان فراگرفتیم ایراد می گیرند و معتقدند که ما بیش از حد متواضع بوده ایم چرا که زندگی ، حتی در شرایط روزمره گی اش ابزار می خواهد و ما با کدام ابزار می خواهیم بر بال رؤیاهایمان سفر کنیم و پله های کمال را …. نسلی که دارم از آنها صحبت می کنم در برابر ما دیوار کشیدند ولی نسل بعدتر به یقین اعتقادی به دیوار کشیدن نخواهند داشت ، باوری به ماندن و گوش دادن به رؤیاهای ما و حرفهای حلال و حرام ما نخواهند داشت ، از ما و باورهایمان خواهند گذشت و ما را به حال خود رها خواهند کرد و آونوقت ما نه زمانی در اختیار خواهیم داشت که ببینیم ایراد کار از کجا بوده و نه ابزار و نه گوش شنوایی . باید برگردیم ، کجای کار ما اشتباه بوده ، کجای گذشتۀ ما نیاز به واکاوی دارد و مگر نه اینکه سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ، کجای کلام ما سطحی بوده که بر دل ننشسته و هیچ تأثیری بر نسل بعد از ما نداشته بلکه باری به هر جهت و صرفاً برای رفع تکلیف بوده…. بی توجهی به معلم یعنی نادیده گرفتن نسلی که بی شک بزرگ خواهد شد و برای تمام این مجهولات جواب منطقی را طلب می کند . بی توجهی به معلم و نیازهایش و حداقلِ خواسته هایش یعنی بی توجهی به فردای سرزمین مان و آیندۀ کشوری که توسط معلم و داخل کلاس های درس رقم خواهد خورد . وقتی معلمی بعد از یک شیفت کاری در مدرسه برای اینکه زندگی اش بگذرد می رود در آژانس رانندگی می کند این یعنی نادیده گرفتن شئونات ملتی و فرهنگی که ریشه در تاریخ چند هزار سالۀ این مرزو بوم دارد . مطرح شدن آنچه که در فضای رسانه به عنوان مشکلات معیشتی معلمین به اشکال متفاوت نمود پیدا می کند در شأن کشور و مردم ما نیست وانگهی دغدغۀ معلم باید آموزش و پرورش دانش آموزانش باشد نه حد اقل های زندگی . آقای روحانی لطفاً دریابید .

احترام پورمحمدی املشی

منبع: آفتاب یزد

هفدهم مهرماه ۹۶

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *