آن قديمها يادش به خير! بچه که بوديم مادرمان هميشه پيش فاميل ميگفت: «پسرم ميخواهد دکتر شود! ». بنده خدا نميدانست من از خون ميترسم و زخم را که ميبينم حالم به هم ميخورد. هميشه هم اصرار داشت با خواهر برادرهايم «دکتر بازي» کنم. ميگفت: «دکتر که بشوي پولدار