آن قدیمها یادش به خیر! بچه که بودیم مادرمان همیشه پیش فامیل میگفت: «پسرم میخواهد دکتر شود! ». بنده خدا نمیدانست من از خون میترسم و زخم را که میبینم حالم به هم میخورد. همیشه هم اصرار داشت با خواهر برادرهایم «دکتر بازی» کنم. میگفت: «دکتر که بشوی پولدار میشوی!». افسوس…! من آن روزها نمیدانستم […]