صبح رانکوه/ حسین ثاقبی: سرما همینکه آمد سراغم، اول چسبید به یقهام. به سرفه افتادم. ولی او ولکن نبود. این، تازه اول کارش بود. داشتم خفه میشدم. بدنم داغ شده بود. افتادم. در آخر نوبت تب بود. پناه بردم به رختخواب. غذا از گلویم پایین نمیرفت. با تب چندروزه، بدنم زنگار بسته بود و ذهنم […]