در این کره خاکی که کشتی بشریت به ِگل نشسته و جز کشتن و کشته شدن نمیشناسد، ناهنجاریهای آدمی دو دلیل کاملاً واضح و شناخته شده دارد: یا پرخوری، یا کمخوری. یکی اسلحه میکشد در آن گوشه دنیا چون زیادی خورده و زده است به سرش و یکی این گوشه دنیا سلاخی میکند و به رگبار میبندد و بمب میترکاند و نارنجک منفجر می کند، چون گرسنگی، فقارت و نداری زیادی را تجربه کرده است؛ به همین سادگی!
در کلاسهای درس امروز دنیا اگر بخواهی معلم باشی و متعهد به رسالتت باید یادت باشد هر کلاس درسی و هر دانشآموزی فرمول خودش را دارد. برای همه دانش آموزان،
هر چند با رفتار مشابه نمیتوان نسخه مشترکی پیچید. آدمها و روانشان پیچیدهتر از این حرفهاست که بتوان با یک نسخه مشترک این همه مشکلات را از ریشه درمان کرد .
نامگذاری و یادآوری روزها و مناسبتها برای این است که ما بیشتر تعمق کنیم راجع به آن واژه، فرد، روز، حادثه، تاریخ و …. روز دانش آموز هم از آن مناسبتهاست که وقتی پا توی هر کلاسی میگذارم بچهها منتظرند که کلمهای از من معلم بشنوند، حرفی، پیامی … من اما چندان در بند واژههای تکراری نیستم، دلم میخواهد حرفی زده باشم که خودم به شخصه به آن باور قلبی دارم و معتقدم حرفی که تعارف صرف باشد در باد و هوا گم می شود ….
من تمام سالها، ماهها و روزهای کاری ام را به کناری میگذارم و فقط امروز … آبان سال
نود و پنج را به تصویر میکشم در آخرین ساعت تدریس کلاس درسم که دانش آموزانی را از طیف های مختلف فکری و رفتاری دور هم جمع کرده و علی رغم اینکه همه از چند آبادی کوچک پیرامونی در فضای کلاس گرد هم آمدهاند، اما تفاوتها شگفتانگیز است و کلاس و آدمها از انگیزه خالی .
صحبتهای مادرانه بود و همراهی مدیر مدرسه جهت سازماندهی برای یک برنامه مشترک با اولیا تا در یک هم اندیشی نزدیکتر فکرهایمان را روی هم بگذاریم و نتیجه بهتری بگیریم .
در راه خانه اما تمام فکرم مشغول اتفاقات امروز کلاس بود و مدرسه. در مسیر خانه دخترم که دانش آموز کلاس نهم است و تنها یک سال از دانش آموزانم کوچکتر، همراهمان شد. از برخورد صبحش کمی دلخور بودم بنابراین زیاد محلش نگذاشتم تا شاید متوجه اشتباهش شود. او اما بعد از نهار متنی را آورد که حاصل تراوشات فکری روزانهاش بود. میتوان اینطور توجیه کرد که آنها هم دغدغههایی را در کلاس درسشان در دو روز اخیر تجربه کرده اند . تفاوتش این بود که معلمها همکاران عزیز من بودند و دانش آموزان، دخترم و دوستانش در مدرسه پر طمطراق و دهان پرکنِ استعدادهای درخشان و جنس مشکلاتشان با فضای کلاس من و دانش آموزانم تفاوت ماهوی دارد.
از داستان گیرایی که نوشته بود بی نهایت مسرور شدم و همیشه به او و تمام دانش آموزانم گفته ام تفاوتهای شما با ما کاملاً موجه و در حد انتظار است و اگر غیر از این باشد جای نگرانی است چرا که همین اختلاف نظرها
و فکرها و اندیشه های پیرامون آن اجازه
می دهد که قد بکشید و گامی فراتر از منِ اولیا و من معلم داشته باشید اما برای تمام اختلاف نظرهایتان باید صاحب اندیشه باشید، صاحب
استدلالِ هر چند نادرست یا کمی درست چرا که این چالشها به شما چگونه اندیشیدن را می آموزد. احساس کردم جواب صبوری و تدبیر و چاره اندیشی ام در کلاس درس را گرفته ام و به قول سعدی، ایزد در بیابانم داده است باز.
در جواب تمام احساسات دخترکم گفتم تفاوت شما با منِ مادر و منِ معلم این است که شما حرفهایتان قشنگ است و رفتارتان کمی ناقشنگ . اما ما رفتارمان ، صبوری مان و خون به دل شدنمان قشنگ است و حرفهایمان ناقشنگ ولی حرفِ دل ِهمه ما در واقع
یک چیز است . داستانش را تعریف نمی کنم ولی از دوبیت شعر آخرش نمی توانم صرف نظر کنم که می نویسد :
در سرسرای این سرای بزرگ گم شدیم
هستند هنوز انسانهایی که آدمند
ما بی تفاوت از خیابان رد شدیم
هستند کسانی که عشق را بلدند
آنقدر به دلم نشست که فکر کردم شاید این شعر را قبلاً از کسی خوانده است و بلد بوده وحالا تحت تاثیر شرایط فعلی از ذهنش بیرون زده است، نمی دانم هر چه بود خیلی زیبا بود و از اینکه در این زمان و برای این بحرانها
می تواند عشق را جایگزین تمام جای
خالی های زندگی اش بکند خوشحالم .
دلگرم کننده زندگیمان علیرغم تمام
بار مشکلاتی که بر دوش داریم، دانشآموزانمان هستند و فرزندانمان . یکی ازهمین روزها بود که گفتم : بچه ها اگر چهل سال پیش معلمی از تهران آمد، توی روستای بدون آب و برق و راه و امکانات و …. و به امیدی به من درس داد که به اینجا برسم، منهم با همان امید به شما درس میدهم؛ با این امید که رویاهایتان فراتر از رویاهای من باشد و میدانم که امتداد گامهای منِ معلم و منِ مادر خواهید بود و مسلماً گامهای بعدی را فرزندانتان برخواهند داشت و ما به نیت همین گامهایی که برمیداریم شناخته میشویم و اگر یکی در تعریف انسان بگوید که عصیان میکند، پس هست … می توانیم بگوئیم ” ما گام برمیداریم، پس هستیم”.
هر چند با رفتار مشابه نمیتوان نسخه مشترکی پیچید. آدمها و روانشان پیچیدهتر از این حرفهاست که بتوان با یک نسخه مشترک این همه مشکلات را از ریشه درمان کرد .
نامگذاری و یادآوری روزها و مناسبتها برای این است که ما بیشتر تعمق کنیم راجع به آن واژه، فرد، روز، حادثه، تاریخ و …. روز دانش آموز هم از آن مناسبتهاست که وقتی پا توی هر کلاسی میگذارم بچهها منتظرند که کلمهای از من معلم بشنوند، حرفی، پیامی … من اما چندان در بند واژههای تکراری نیستم، دلم میخواهد حرفی زده باشم که خودم به شخصه به آن باور قلبی دارم و معتقدم حرفی که تعارف صرف باشد در باد و هوا گم می شود ….
من تمام سالها، ماهها و روزهای کاری ام را به کناری میگذارم و فقط امروز … آبان سال
نود و پنج را به تصویر میکشم در آخرین ساعت تدریس کلاس درسم که دانش آموزانی را از طیف های مختلف فکری و رفتاری دور هم جمع کرده و علی رغم اینکه همه از چند آبادی کوچک پیرامونی در فضای کلاس گرد هم آمدهاند، اما تفاوتها شگفتانگیز است و کلاس و آدمها از انگیزه خالی .
صحبتهای مادرانه بود و همراهی مدیر مدرسه جهت سازماندهی برای یک برنامه مشترک با اولیا تا در یک هم اندیشی نزدیکتر فکرهایمان را روی هم بگذاریم و نتیجه بهتری بگیریم .
در راه خانه اما تمام فکرم مشغول اتفاقات امروز کلاس بود و مدرسه. در مسیر خانه دخترم که دانش آموز کلاس نهم است و تنها یک سال از دانش آموزانم کوچکتر، همراهمان شد. از برخورد صبحش کمی دلخور بودم بنابراین زیاد محلش نگذاشتم تا شاید متوجه اشتباهش شود. او اما بعد از نهار متنی را آورد که حاصل تراوشات فکری روزانهاش بود. میتوان اینطور توجیه کرد که آنها هم دغدغههایی را در کلاس درسشان در دو روز اخیر تجربه کرده اند . تفاوتش این بود که معلمها همکاران عزیز من بودند و دانش آموزان، دخترم و دوستانش در مدرسه پر طمطراق و دهان پرکنِ استعدادهای درخشان و جنس مشکلاتشان با فضای کلاس من و دانش آموزانم تفاوت ماهوی دارد.
از داستان گیرایی که نوشته بود بی نهایت مسرور شدم و همیشه به او و تمام دانش آموزانم گفته ام تفاوتهای شما با ما کاملاً موجه و در حد انتظار است و اگر غیر از این باشد جای نگرانی است چرا که همین اختلاف نظرها
و فکرها و اندیشه های پیرامون آن اجازه
می دهد که قد بکشید و گامی فراتر از منِ اولیا و من معلم داشته باشید اما برای تمام اختلاف نظرهایتان باید صاحب اندیشه باشید، صاحب
استدلالِ هر چند نادرست یا کمی درست چرا که این چالشها به شما چگونه اندیشیدن را می آموزد. احساس کردم جواب صبوری و تدبیر و چاره اندیشی ام در کلاس درس را گرفته ام و به قول سعدی، ایزد در بیابانم داده است باز.
در جواب تمام احساسات دخترکم گفتم تفاوت شما با منِ مادر و منِ معلم این است که شما حرفهایتان قشنگ است و رفتارتان کمی ناقشنگ . اما ما رفتارمان ، صبوری مان و خون به دل شدنمان قشنگ است و حرفهایمان ناقشنگ ولی حرفِ دل ِهمه ما در واقع
یک چیز است . داستانش را تعریف نمی کنم ولی از دوبیت شعر آخرش نمی توانم صرف نظر کنم که می نویسد :
در سرسرای این سرای بزرگ گم شدیم
هستند هنوز انسانهایی که آدمند
ما بی تفاوت از خیابان رد شدیم
هستند کسانی که عشق را بلدند
آنقدر به دلم نشست که فکر کردم شاید این شعر را قبلاً از کسی خوانده است و بلد بوده وحالا تحت تاثیر شرایط فعلی از ذهنش بیرون زده است، نمی دانم هر چه بود خیلی زیبا بود و از اینکه در این زمان و برای این بحرانها
می تواند عشق را جایگزین تمام جای
خالی های زندگی اش بکند خوشحالم .
دلگرم کننده زندگیمان علیرغم تمام
بار مشکلاتی که بر دوش داریم، دانشآموزانمان هستند و فرزندانمان . یکی ازهمین روزها بود که گفتم : بچه ها اگر چهل سال پیش معلمی از تهران آمد، توی روستای بدون آب و برق و راه و امکانات و …. و به امیدی به من درس داد که به اینجا برسم، منهم با همان امید به شما درس میدهم؛ با این امید که رویاهایتان فراتر از رویاهای من باشد و میدانم که امتداد گامهای منِ معلم و منِ مادر خواهید بود و مسلماً گامهای بعدی را فرزندانتان برخواهند داشت و ما به نیت همین گامهایی که برمیداریم شناخته میشویم و اگر یکی در تعریف انسان بگوید که عصیان میکند، پس هست … می توانیم بگوئیم ” ما گام برمیداریم، پس هستیم”.
منبع: روزنامه آفتاب یزد