مشدخنیسه (خیرالنساء) اقتداری میگوید: شناسنامه من ۱۳۲۰ است دیگر نمیدانم چند سال شناسنامه نداشتم. ۱۷ ساله بودن با پسرداییم ازدواج کردم. اوایل ازدواجم اصلاً باور نمیکردم که ازدواج کردم خانه ما محله ای در سیاهمنسه بالا، بنام ترالوکه بود که هنوزم اونجا آبادیه.
به گزارش رانکوه نیوز به نقل از فصلنامه آوای املش، مشدخنیسه (خیرالنساء) اقتداری میگوید: شناسنامه من ۱۳۲۰ است دیگر نمیدانم چند سال شناسنامه نداشتم. ۱۷ ساله بودن با پسرداییم ازدواج کردم. اوایل ازدواجم اصلاً باور نمیکردم که ازدواج کردم خانه ما محله ای در سیاهمنسه بالا، بنام ترالوکه بود که هنوزم اونجا آبادیه.
بعضیا را نخواهی به ازدواج هم در میآوردند. رونمای عروسی من دقیق یدم نیست فکر میکنم ۴۰۰ تک تومان بود.
کارت عروسی در کار نبود دو نفر رو انتخاب میکردن یه پولی بهشون میدادن تا مردم رو خبر کنن به این شکل (جمعه روز عروسی پسر فلانی هست ناهار بیان) عروسیها بیشتر فامیلی بود. پدرم مش زلفعلی آدم باخدا بانمازی بود. همیشه قرآن همراهش بود، سواد قرآنی داشت. یادم هست برای من گولش سیاه رنگ پلاستیکی که تازه به بازار آمده بود خریده بود خیلی خوشحال شده بودم که تا جایی که شبها موقع خواب کنارم میگذاشتم و تا بزرگسالی هم پدر برای من تعریف میکرد. با ولی عمو برای گوسفند چرانی به جنگل میرفتن آدم خوبی بود. پدر، پدرم را ندیدم ولی پدربزرگ مادری را دیدهام میرزعلی عمو معروف بود. قدبلند لاغر بود گاودار بود. خیلی به من علاقع داشت آخر آخرای عمرش چون مریض بود حوصله نداشت. همه ی بچه ها رو از خانهاش بیرون میکرد ولی به من که میرسید میگفت: «خنیسه هیچی نگین بدا بیه میور»
مادربزرگ مادریام با اینکه یک چشمش نابینا بود اما زن خیلی شجاعی بود. برای من تعریف میکرد که شب بود رفته بود قند و شکر از لاتلیل بگیرم از مسیر رودخانه لاتلیل میآمدم و با مرد قدبلندی روبهرو شدن که بعدها فهمیدم میرزاکوچکخان و یاراش بودند. نمیدانم میرزا بود یا یکی از یارانش، به من گفت برو از مغازه برایم سیگار بخر، رفتم مغازه پدربزرگ، چاییپزها نزدیک رودخانه روبهروی کیمیاسرا بود اونجا برایشان سیگار خریدم. رودخانهی بدی داشت لاتلیل، رفت و آمدها بیشتر یا داخل رودخانه رد میشدیم گاهی هم پل چوبی بود که هر سال آب میبرد، یه پل چوبی روبهروی علیپورسرا (امی بیجاربن) بود. یکی هم روبهروی مریم فتحی بیجار (لاتلیل مرکزی) ماهیهای بزرگی داشت. داداشم مش حسین خدابیامرز خیلی میگرفت… یک سال سیل آمد روبه روی بیجار مریم فتحی، از داخل رودخانه ماشین رفت و آمد میکرد. سهشنبه بازار بود، مردم سیامنسه یکسری سوار ماشین دوج شده بودند از سهشنبه بازار داشتن برمیگشتن ماشین وسط رودخانه گیر کرد. سیل بزرگی آمد و سه نفر را با خودش برد یکی خانم محمد بربست بود، پسر مش علی اکبر، و یکی دیگه که الان یادم نیست بندهی خداها رو سلوش رودخانه پیدا کردند، خدا بیامرزا چه سرنوشتی داشتن!!! وادی او زمان فقط شصتنرود بود لیلاسرا آستانه وجود داشت اما وادی نبود. بیشتر مردهها رو میبردن سیدابراهیم لات که الان میگن گلزار شهدای املش…
بازار بزرگ به این صورت املش نبود، یادم هست مغازه آقای شکری و عیسی علیزاده بود که پدرم از اونا خرید میکرد. دکانها به این زیادی نبود مردم بیشتر دسفروشی میکردند پرتقال و خوج پنیر دوشاب اینا اون زمان بود.
مردها حمام عمومی میرفتند احمدخان حمام که توی املش بود، تابستان ها بیشتر توی رودخانه شنا میکردند یا توی تین آب گرم میکردند و توی تشت میشستند. کدخداهای لاتلیل حاج تراب احمدی اطاقوری بود، پدر حاج معصومه که پدربزرگ عباسیهای شصتنرود میشه… بعد حاج حسن پسرش بود بعداً علیجان اکبری بود این پایین هم عیسی خون ابراهیمی بود معتمدهایی هم داشت که یکی حاج تراب شیرودش و حاج صادق بود. جلال خان املشی در انتخاب کدخداهای لاتلیل نقش داشت. عیسی خان رو اون انتخاب کرد.
حدود ۱۰۰ سال پیش در شرق گیلان، تاریخ دقیقی از چگونگی اجرای مراسمات عروسی در گیلان در دسترس نیست. اما آنچه مشخص است آئین و آداب خاص منطقهی شرق گیلان است که امروزه از زنان و مردان ۱۰۰ سال به بالا میشود شنید. بسیار زیبا و شنیدنی بود. مشدشهربانو دوربسند که بیش از صد سال از عمرشان میگذرد برایمان اینگونه از عروسی قدیم گفتند.
نامزدبازی
نامزدبازی را با خندههای زیرکانه تعریف میکردند. طوری که انگار بچه سه چهار ساله برای گفتن حقیقتی، خجالت میکشید و با دستمالش جلوی دهانش را میگرفت. او گفت نامزدی ما مخفیانه بود داماد حق ورود به خانه عروس را نداشت و اگر هم قصد رفتن داشت باید مخفیانه میرفت برای اینکه لحظهای بتواند همسرش را ببیند و اگر پدر عروس موافق آمدن داماد میشد شرط این بود که یک کولهبار هیزم باید میبرد.
سرویس طلا
سرویس طلا فقط برای غنیترها بود. عروسهای منطقهی لاتلیل در ۱۰۰ سال گذشته کمتر کسی از سرویس طلا بهرهمند بود و بیشتر از جنس برنج- حلبی و گاهاً مسی بود و برخیها هم که سرویس از جنس طلا داشتند شامل: گوشواره پیاله زنگی- معجری- پابند یا همان خال خال- دستبند- گردنبند بود که بسیار سنگین و ضخیم بودند.
آنهایی که سرویسشان از جنس حلبی و یا مسی بود بیشتر از یک و دو ماه استفاده نمیکردند و اگر الان گوشهای عروسهای ۱۰۰ ساله را ببینید و یا سؤال کنید حتماً بسته خواهید دید.
خالکوبی
آرایش عروس، فامیلهای عروس و یا شیرزنی از طرف داماد معمولاً آرایش عروس را به عهده میگرفت و خاکه هیزم یا همان گرد، بیشترین کاربرد را در آرایش عروس داشت. یک قرقره هایی بود که حدود دو مشت پر نخ داشت و این نخها خیلی محکم بود، توسط آن نخ و گرد، عروس را آرایش میکردند. برخیها که تمایل به خال داشتند روی پیشانی و زیر چانه یک خال میگذاشتند. که امروزه در فیلمهای هندی چنین مراسمی را میبینیم. لباس عروس را روی پوسته درخت یا تراشیده شدهی تنهی درخت (لت) شستشو میدادند و باز هم، گرد (خاکهی هیزم) نقش اصلی را ایفا میکرد. یعنی کار پودر لباسشویی را نیز انجام میداد.
جهاز (جاهاز)
جهاز نوعروسان ۱۰۰ سال پیش گیلان بیشتر از مس بود و اقلام جهاز بیشتر مواردی که در ذیل اشاره شده بودند: تنچه (دیگ)- کیلوبیج (ماهیتابه)- منقال- تشت- ملاقه بزرگ- تبن- بلوت- کاسه- مرسی آسوم (کتره) کفگیر- مجمعه- چوپاره (چوبی)- تاس پایهدار برای شیر- چیری- لیلان- قابدان- موسگوله- لاک برای خمیرگیری با دست زدن چایی (چوبی) که خراتهایی در لاتلیل ساکن بودند آنها این وسایل چوبی را درست میکردند که بزرگشان هرات ممدعلی معروف بود امروزه به نام هراتها میخوانند و اجدادشان هنوز در روستای آبدنگسر به نام احدی مقدم یا دردک، ساکن هستند. فرش زیر پای نوعروسان نمد و گاه حصیر بود که جز جهاز حساب میآمد. پول جرقده- پول کلاه- پول پیراهن که شامل صحن پیراهن بود روی آنها را با سکه های آن زمان تزیین میکردند. برای همین به پول کلاه و پول جرقده معروف بودند و بسیار هم طرفدار داشت. چراغ سیتکه و فانوس جز وسایلی بود که طرف داماد باید تهیه میکرد.
زندگی مشترک
زندگی در کنار خانوادهی پدر داماد جریان داشت- یک اتاق بزرگ که یک طرف آن تنور نان و بخاری هیزمی بود و کمی آنطرفتر گوسالههای یک تا دو ماهه با پرچینی از چوب در همین اتاق بودند و این طرف اتاق کل خانواده یکجا میخوابیدند پدر- مادر- برادر- شوهر- خواهرشوهر- عروس و داماد.
پدرم تعریف میکرد وقتی زمستان هوا سرد میشد وسط خانه آتش روشن میکردیم و شبی را بیاد دارم که من کنار آتش نیمه خواب و نیمه بیدار بودن عدهای زن و مرد که جن بودند یکی به نمایندگی از بقیه اول وارد اتاق شد و به صورتم نگاه کرد دید من خواب هستم بقیه را صدا زد گفت بیایین اکبر عموجون خوابه. آمدند کنار آتش خودشان را گرم کردند وقتی به پاهایشان نگاه کردم دیدم واردنه است. آنوقت بود فهمیدم اینها جن بودند… من خودم نفت خیک را دیدهام شکل پنیر پوست پشمی بود قد کوتوله. آن زمان مثل الان نبود حتی آهنگ ها هم خاص بود. مثلاً وقتی داماد دنبال عروس آمده و عروس از خانه پدری خداحافظی میکرد آهنگ غمناکی را نوازندگان مینواختند و در واقع برای دل پدر عروس مینواختند. کمی آنطرفتر جلوتر از بلته یا همان دروازه چوبی ریتم آهنگ شاد میشد. مراسم نارنجزنی پشت سر عروس میانداختند و یا روی سر شاخ بز، یا غنیترها روی شاخ گاو نرمی زدند. آن زمان که عروس نزدیک خانه داماد می شد شخصی روی مجمعه گل و شیرینی و تاسی که داخل ان از برنج و گلبرگ گل مخلوط شده روی عروس پراکنده میکرد و شخصی بغل دست آن با دود کردن اسپند شیرینی پول از داماد طلب میکرد که نشانه برکت بود. مادرشوهر برای عروش چی میآورد؟ مثلاً یک طوقه پارچه…
سعید اصغری لات لیلی
انتهای پیام/