آن قديمها يادش به خير! بچه که بوديم مادرمان هميشه پيش فاميل ميگفت: «پسرم ميخواهد دکتر شود! ». بنده خدا نميدانست من از خون ميترسم و زخم را که ميبينم حالم به هم ميخورد. هميشه هم اصرار داشت با خواهر برادرهايم «دکتر بازي» کنم. ميگفت: «دکتر که بشوي پولدار ميشوي!». افسوس…! من آن روزها نميدانستم اين «پول» چه موجود عجيبي است! حالا که «سياست» خوانده ام ميفهمم «پول» يعني «قدرت». «پول» که داشته باشي، «قدرت» هم داري، و ميتواني هرجور که خواستي «شلنگ تخته بيندازي!» و نگران نباشي که کسي به تو بگويد: «بالاي چشمت ابرو!». اين روزها دکتر هم که باشي ظاهرا همينطور است.
همين اواخر بود که يک هنرمند عزيز (مهران مديري) سريالي طنز در باب بخشي از واقعيات جاري در جامعه پزشکي ساخت و گروهي از اين جماعت، در رفتاري عجيب، کاري کردند که سريال با آن «کبکبه و دبدبه !» تعطيل شد. الان هم که يک آقاي احتمالا دکتر با روپوشي سفيد جلوي درب بيمارستان ميايستد و بدترين توهينها را به يک کارگردان هنرمند و يک هنرمند مولف روا ميدارد و کسي نيست بگويد بالاي چشمت ابرو. اين درحالي است که مثلا اگر يک هنرمند اشتباها کاريکاتوري کشيده بود يا جوکي تعريف کرده بود که بوي توهين ميداد، يقينا پدر و مادرش را به عزايش نشانده بوديم! نکرديم ؟!!! …کرديم . همهمان يادمان است. آن قديمها «دکتر» که ميشدي ميگفتند اول بايد «حرف» دل مردم را بشنوي و بعد «درد» دل مردم را چاره کني. الان چه شده که نه به درد دل مردم ميرسيم و نه حرف دل مردم را ميفهميم؟ من گمان ميکنم جامعه ما وارد يک دوران بحراني شده است. دوراني که بخش مهمياز مردم ما همديگر را نميفهمند، صداي همديگر را نميشنوند و نميخواهند سر به تن همديگر ببينند. اينجا ديگر سواد و مدرک هم نقشي ندارد. از قضا متاسفانه «آنان که غني ترند محتاج ترند!». روزگاري دکتر که ميشدي يعني «شعر» ميفهميدي، يعني دستت بوي «کتاب» ميداد، يعني کلامت «در و گهر» بود و هر کس حرفي داشت اول بايد ميآمد در خانه شما، اما حالا چه شده که يک هنرمند در سوگ برادر هنرمندش ضجه ميکشد و عاجزانه درخواست پيگيري پرونده پزشکي او را دارد و دکتر ما حرفش را نميفهمد؟ واقعا حواسمان نيست؟ او که از بين ما رفته «کيارستمي» بود و او که ضجه ميکشد «مهرجويي» است.
شکي نيست محل مطالبات قانوني در باره يک اتفاق، محفل هنري يا مراسم بزرگداشت و … نيست و بيان مطالبات هم نبايد يکسويه و با اتکاء برعاطفه و فضاي رسانهاي باشد و شايد از اين منظر بهتر بود جناب مهرجويي و دوستانشان همان مجاري قانوني را براي پيگيري برميگزيدند و از اين بابت بر گفتار و رفتار ايشان هم که بايد از هر نظر الگوباشند بتوان نقدي وارد کرد، اما نگرش صنفي به موضوعات و در ادامه فضاي جامعه را آلوده به «توهين هاي اينترنتي» نمودن هم در شان يک جمع فرهيخته و علم آموخته نيست. چه برسر جامعه ما آمده که «پول» اينگونه شده ابزار «قدرت»؟ يادمان باشد دنيا در «عصر ارتباطات» به سر ميبرد و در اين عصر «آگاهي»، «دانش» و «اطلاعات» عامل «قدرت» است . ما در چه عصري به سر ميبريم که چون «پول» داريم ميتوانيم سريال تعطيل کنيم و به هنرمندان مملکت توهين کنيم؟ اين انکار کردني نيست که بخشي از جامعه پزشکي ما در معناي عام، جامعهاي قابل انتقاد است و بطور مشخص در بسياري از موارد از آرمانهاي انساني و حرفهاي خود فاصله گرفته است. با کمال احترام به آن بخش زحمتکش پزشکان و کادر بهداشت و درمان بايد بگويم؛ اين حقيقت را کف راهروي بيمارستانها، تختهاي اطاق عمل، باجههاي داروخانه و آمبولانسهاي امداد به ما ميگويند.
وضعيت جامعه پزشکي ما اعم از خدمات و درمان به عنوان يک کليت (سواي موارد استثنائي)، آنقدر قابل انتقاد است که کسي نميتواند آن را منکر شود. با اين حال هميشه هنرمندان و افراد فرهيخته، نيمه پر ليوان را نگريسته و به اين شغل و حرفه، نگاهي آسماني داشتهاند. اکنون هم که مرگ هنرمند ارزشمند کشور جناب کيارستميدر ناباوري رقم خورده، نجيبانه منتظر پاسخ مراجع علمي و قانوني هستند. حال چه شده که يک نفر از جامعه پزشکي هر روز جلوي در بيمارستان ميايستد و سخيف ترين سخنان را با تصوير خود در فضاي مجازي ميپراکند؟ اينجا ديگر سخن از يک فرد يا يک صنف نيست. اينجا سخن از «عاطفه» است. اينجا سخن از «انسانيت» است . اينجا سخن از يک جامعه است که گويي راه خود را گم کرده و به نظر من بيش از متوليان بهداشت و درمان، متوليان فرهنگ اعم از رسانهها و نهادهاي آموزشي بايد به فکر چاره باشند.
منبع: مردم سالاری