دکترعبدالله محمدی گورجی روحانی اولین پزشک دانشگاه تهران پزشک عمومی وگیاه شناس وداروساز بود وی مولف کتاب درزمینه گیاه شناسی ودارویی بود بخاطرعدم مالی به چاب نرسید ازدواج ناموفق داشت بخاطرنبوغ درعلم پزشکی درجمع همکاران نسبت به وی حسادت داشته وسبب ناهنجاری درزند گی وی شد ودرسن صدسالگی درگذشت.
اختصاصی/صبح رانکوه- مجید وثوقی املشی: از کودکی دیدن چهره این پیرمرد برایم جذاب،حیرت آور و دردناک بود اگر چه آواره در کوی و برزن بود و جا و ماوایی نداشت اما با همه “بیچارگان ” تفاوت داشت و نخبه پابرهنگان بود .سابق اش و نبوغ و استعدادش در بامداد زندگی و جوانیش و فرجام تراژیک حیاتش او را به گونه ای خاص ساخته بود .نمیدانم چرا امروز به ناگاه به یاد او افتادم.نوشته شیرین و پرمغزی که سعید نفیسی برای شاعر آزادیخواه مشروطه سید اشرف الدین گیلانی مدیر “نسیم شمال” به قلم آورد و در کتاب متون فارسی اول دبیرستان ما به نیکی جا گرفته بود و من از خواندن آن لذت بسیار میبردم گویی وصف الحال این پیرمرد فقید ما هم هست روزهای سه شنبه در بازار روز باصفای املش که البته دیگر اون صفا وجذابیت و دلنوازی گذشته را دارد همیشه اورا می دیدم با چهره ای تکیده که رنج روزگا بر شانه هایش سنگینی می کرد با مشمایی ساده که کاغذهای کهنه و اندکی خوراکی و قلم محتوایش را تشکیل میداد از پیاده رو های خیابان شهر ما املش میگذشت و با چندی راه رفتن در گوشه ای می ایستاد و جایی برای نشستن می افت تا نفسی تازه کند و رمقی دوباره یابد . افراد متعدد از زنان و مردان شهر و اطراف،که او را می شناختند با شوق بسیاربه او نزدیک میشدند و صدایش میزدند :آقای دکتر سلام سرم درد میکند دیگری میگفت : معده ام چند روزی است ترش می کند و نیز دیگری که: پشت پاهام زخم برداشته .طبیب گمنام و پرماجرا ما تا توان داشت چند نفری را ویزیت میکرد اما وقتی خسته و رنجور می شد به بیمار تازه اش پاسخ منفی می داد و از پذیرش او اجتباب می نمود که پسرجان دیگر حوصله ندارم . از جایش آرام و صبور بلند میشد و به راه رفتن خویش که مشخص نبود مقصدش کجاست ادامه میداد نسخه اش تکه کاغذی کاهی بود که به فرانسه می نوشت و شفاهی نیز نکات لازم را برای درمان و استفاده درست از دارو را برای بیمار مضطرب و نگران خویش تقریر می کرد .دکتر عبداله گورجی طبیب گمنام و جفا دیده روزگار ما بود اگر چه ظاهرش آراسته نبود و لباس ژنده ای بر تن داشت اما درونش سرشار از عزت نفس و نجابت انسانی بود.
بیمارانش اگر چه از اکثر از روستاییان سختکوش و بی تکلف بودند که به دکتر ایمانی عمیق داشتند و نسخه اش را هم درمان جسم یدانستند و دوای روح و دکتر عبداله برای آنان هم بقراط بود و هم افلاطون و طبیب جمله علتهایشان اما همگان از هر صنف و طبقه و بسیاری ازنسل جوان و تحصیلکرده ها از مذهبی،روشنفکر و بوروکرات و فئودال و بورژوا و چپ مارکسیست و راست لیبرال به او ادای احترام می کردند و او را نمادی از طب نوین ایران می دانستند نمیدانم کدامین نامردمان اورا از اوج عزت به روزگاری چنین تباه پرتاب نموده بودند اما او محققا در حضیض ذلت نبود دکتر عبداله بر چکاد انسانیت مظلوم وفهیم و راز آلود روزگار خویش قرار داشت او گمنام زیست و گمنام از این دنیای پرهیاهو رخت بربست و رازهای بسیار با خود به گور برد تا یکی از هزاران صدای جفا دیده به ناحق عقب نگه داشته شده روزگار خویش باشد روانش شاد و یادش بخیر و مهرش بر دلهای ما هماره ماندگار!